حس خوب

همه چیز تو زندگی درست میشه اگه فقط اراده کنیم و سخت نگیریم

بامداد چهاردهم

دلم نمیخاد از رویا پردازی دست بردارم تا زندم این کارو ادامه میدم میخام رویاهامو به حقیقت بدل کنم و برم سراغ رویاهای جدید و بهتر
یه سری چیزا هست که شاید واسه ادمی مثه من که جزو قشر متوسط روبه پایین حساب میام در حال حاضر توی این لحظه از فیلم زندگیم نمیتونم داشته باشمون مثلن یکی از کوچکترینشون اینه که برم یه سفر دور دنیا برم کشف کنم برم ببینم برم زندگی کنم من این ایده رو از وقتی خیلی کوچیک بودم داشتم توی سرم و میدونم که چیز غیرممکنی نیس و حتمن بهش میرسم

۲۴ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد سیزدهم

29/6/94

صدایم از ته گور بلند میشود

صدای من به گوش مردگان هم نمیرسد

ناله ای که فریاد میشود به زمین میخورد و به من باز میگردد

ناله ی بی دادی را چه سود داد زدن دارد؟

شکفتن جوانه ی این آه ؛آه که  چه درد دارد

هر شب با اشکهایم رویاندمش روییدنش را تماشا کردم

و در این لحظه کلی سر برافراشت از خاک

مرده: سیاه ؛ با بوی نم ؛ با آوازی از غم

من به او جانی از جانم بخشانده ام

تکه های وجودم    مرده ؛ سیاه ؛ با بوی نم

۲۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد دوازدهم

بعضی ساعات از روز  زمان برایم می ایستد حس میکنم آن چنان سنگینم که توان حرکت ندارم انگار فقط باید دو چشمم را ببندم و بمیرم تا سبک شوم بعد همه سنگینی هایم را با خود در گور دفن  کنم و رها کنم و دوباره از نو زنده شوم

آه که تنهایم آنقدر تنها که کسی را ندارم که به او فکر کنم یا با او حرف بزنم نه دوست دوستم است نه خواهر خواهرم است نه مادرم مادر

همه تنها به خود می اندیشند چه دنیایی مرا احاطه کرده

من دیگر غصه نمیخورم چون دانسته ام این غصه است که مرا بلعیده

فقط حس میکنم که غمگینم آن چنان غمی که توان نوشتن و به خط گفتنش را ندارم برای گوش های دیوار قابل درک و دانستن نیست

شاید اگه میفهمید تا کنون شکسته بود و فرو ریخته بود

من شکست خورده ام با دو قرض ارامبخش بدون تجویز

در برابر تمام مشکلات سر تعظیم فرود اوردم  و غم هایم را می پرستم و غم پرست شده ام

از خدا نور خواستم خدا به من نور داد ولی من کور بودم و ندیدمش

زندگی را در نمیه راه رها کردم و گذاشتم خوراک بی خیالی محض شود 

در این حال به دره سقوط رسیده ام و من هنوز ایستاده ام در لبه پرتگاه  انگار که از نوازش های باد لذت میبرم و خودم را گول میزنم و منتظر افتادن هستم انگار باور کرده ام که میتوانم در هوا معلق بمانم نه اینها همه رویایی بیش نیستند

سال هاست که غمی که دوایش را میدانم قلبم را مسموم کرده من خود خود را زهر میدهم




۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد یازدهم

گاهی اوقات دلم میخاهد که میتوانستم حس و بویی که در لحظه های خوشی در من ایجاد میشود را در ظرف شیشه ای بگزارم و بزارمش در گوشه ای از خانه که فقط خودم شناختمش بعد در لحظاتی که جویبار غم از عمق وجودم از روحم جاری میشود ناخوداگاه به سویش بدوم و درش را که سفت بسته ام باز کنم و همهاش را فرو بکشم به قلبم شاید قلب پیرم دوباره جوان شو همان گونه که گونه های است سفید و صاف و جوان شود و با آهی بلند تمامش کن آن حس نا تمامم را 

در همین ساعت در تاریکی مطلق نیمه شب که همه خابند و در خاب فردای پرگهرشان من بیدارم و در بیداری کابوس میبینم و هذیان میگویم و راهی و دری بدای فرار برای باز شدن و رفتن نمیبینم تنها راهی که دارم مثل یک نور کوچک برایم چشمک میزند مثل ستاره ای که در کودکی در اسمان برلیم درخشید و خاموش شد و من از او فقط یک عروسک خاستم برای  تنهایی کودکی ام برای  همراه بودنش با من که نبود و نشد حیف که نمیداستم  ...

۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد دهم


میخاهم عکس یک در را بر روی دیوار خانه نقاشی کنم
نقاشی ای که خیلی زمانی میشود که مانده و منتظر برای کشیدن
همه میگوند چرا در؟ چرا گل درخت چرا چیزاهای ناچیز دیگر نیست
من میگویم به خود که این در ازادی من از از این دیوار هاست
 همین در چوبی قدیمی هم برایم کافیست
من میگویم به همه که چون زیباست و همین و بس
میشود روزی بیاید که تمام در های بسته به رویم باز شود از خدا میخاهم
خدایی که همین دیروز صبح هنگام بیداری بودنش را با اشک در زندگیم انکار کردم
ولی اخر شب نزدیک صبح باز با اشک کمک از  او خاستم
نمیدانم چگونه شده ام
خدایا در های امید و زندگی را به رویم بگشا
نگذار نابود شوم ویرانه تنم را روحی استوار بده تا دوباره جان بگیرم
 نقاشی برایم خیلی معنی داشت
ولی با نابودی ارزوهایم تمام نقاشی ها بیمعنی شدند
همیشه به خود میگفتم که من نقاش حیوانات میشوم
ولی حالا ببین که چگونه این در را میخاهم بکشم
 چیزی که هیچوقت فکرش را نمیکردم
اسیر روزهای نامیدی شدنم بود مرا ازادی ده خالقم
( ای خالق من بار دیگر مرا خلق کن )


۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد نهم



 هروز که از خاب چشمانم را باز میکنم به خود میگویم
برای چه بیدار شوم من که نه جسمی دارم و نه روح و نه زیبایی
هرشب که همه میخاهند به خواب روند من باز به خود حرف میزنم که
چرا به امید چه فردایی ؟
فردایی مانند و دیشب و دیسال ؟
سال هاست سالهای سال است که من تقویم را فراموش کرده ام
 روی روز ی از خرداد ماه من زمان را نگه داشته ام و متوقف شده ام
ماه من تاریک شد و غروب کرد از ان سال ها تا همین امروز
کسی نبود و کسی نخاهد بود که من را در آغوش بگیرد
شاید اگر جای حرفای تیز تر از تیغ که بر روحم کشیدند
من را که کودکی بیش نبودم لبخندی میگفتند
 کودکی که میل به رهایی در من جوانه میزد از نطفه بریدند
و اینگونه میشود که من این میشود که نیستم

( من این نیستم )
 
 

۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد هشتم


تو همین هفته میخام برم تفریح و گردش و دریا و خرید و بیرون رفتن
و از این جور چیزای بیخیالی و خوشگذرونی احتمالن دوشنبه برم
باید اول کارای ثبت نام و تموم کنم بعدش برم امیدوارم بهم خوش بگزره
از این اسکلتای بامزه که دارن میرقصند خیلی خوشم میاد :)
خدایا اجازه نده کم بیارم میبینی که همیشه در حال دست و پا زدن
 تو سختی و مشکلاتم خدایا بهم قدرت بده راه و نشونم بده
اجازه نده که ازت دور بشم یه کمی از مشکلاتم کم کن کمکم کن
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد هفتم


چه نیلوفر های شادابی که میرویند از این مرداب
غزالان شب چرا در ماه همه صیادان در خواب
تو ای نیلوفر ابی که بر مرداب می رویی
گل گلهای افسونی  گل هندوی جادویی
من و تو در کنار هم عزیز من گل شرقی
من از خود با تو میرویم تو در رویای خود غرقی
چه ایام شکوفایی کنار دوست به سر بردم
چنان با من یگانه شو که از خود جان به در بردم
شکوه آن همه ایثار که در کردار او دیدم
مرا دیوانه ی او کرد به خود از عشق بالیدم
الا نیلوفر شرقی من آن مرداب تو هستم
بیفشان ریشه در جانم که من بی تاب تو هستم
بیا با هم یکی باشیم نه تو باشی  نه من باشم
تو من خواهی شد و من تو تو جان و من بدن باشم
...........................................
از وقتی این اهنگو پیدا کردم از گوش دادنش سیر نمیشم

خواننده هرمزگانی :ناصر منتظری

۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد ششم


۰۹ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد پنجم


همین الان یکی از دوستام بهم پیام داده
که رفته دانشگاه ثبت نام کرده 
بعدشم رفته کلاس کامپیوتر ثبت نام کرده فلان تومن داده
میخاد مدرکشو بگیره از این زرت و پرتا
هم براش خوشهال شدم هم یه کمی هم جا خوردم
منم میخام برم ... ثبت نام کنم
 ایشالا که همه چیز درست میشه همین امشب چند ساعت پیش
تصمیم گرفتم برم .....
وای خدا الان یه کمی استرس گرفتم
واسه اینکه چجوری بقیه رو راضی کنم
.....
خدایا بتونم اونو و بقیه رو متقاعد کنم کمک کن
 دیگه اینکه قبلن این موقع اصلن حالم خوب نبود
 نمیتونستم تحمل کنم خیلی غصه میخوردم
دلم خیلی میگرفت برا محدودیتایی که دارم
ولی امسال راحت با همه چیز کنار اومدم
زیاد سخت نگرفتم واقعن الان دیگه میتونم خودمو کنترل کنم احساساتمو
 رشد کنم و عوض بشم و زندگی خوبی داشته باشم
واقعن دلم میخاد برم روانشناسی
خدایا این جرعت و اراده رو ازم نگیر
خدایا قوی تر از اینی که هستم باشم در اینده
خدایا کمک کن خوب بشم
..................................................
یک روز بعد :|

نظر اونا رو که عوض نکردم هیچ اونا نظر منو عوض کردند
کلن تصمیم گرفتم یه دانشگاه با یه رشته متفاوت برم
امیدوارم دوباره مجبور به انصراف نشم اگه هم شدم مثل پارسال
برم یه جای بهتر ایشالا
البته با کلی حسرت و آه فکر
ولی خب دیگه یاد گرفتم کمتر به فکر باشم
بیشتر بگم بیخیال دنیا بزار از اهنگم لذت ببرم

پ. ن :
blurred lines (robin thicke ft pharrell wililiams)s
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد چهارم


میخاستم این تابستون یه چند دست لباس خوشگل جدید به کمد لباسیم اضافه کنم
و آویزشون کنم ولی چیشد از شیش تا پارچه ای خریدم
 مامان فقظ دوتا رو برام دوخته
حوصلش نمیشه حالا شاید فردا دوباره بهش یاد اوری کردم
 شاید دلش کشید دوخت یکی رو برام
حوصلم سر رفته
..........
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد سوم


دوسه روزه که هوا ابریه و منم دست به دعا شدم که
ای خدا بارون ببار
اخه تو دل گرمای 40 درجه رودان آخ که بارون چه میچسپه
خلاصه که امروز ساعتای چهار بودش که بارون اومد
 زمین اتیش بود منم همینجور پابرهنه دویدم تو حیاط
خورشد هم داشت به تابیدنش ادامه میداد از اون ور یه بارون خنکی میبارید
 یه برگ نارنج چیدم و بوش کردم
خوشم میاد برگ نارنج بو کنم وقتی بارون میاد
جووونم  خیلی حس خوبی داشت حسابی کیف کردم
چه خوبه یه کم هوا خنک تر بشه بشه برم طبیعت گردی
یه چنتا عکس بگیرم و إاهامو بزنم تو اب وای خیلی دلم میخاد
هفته بعد یه روزش با مامان و بابا میریم بیرون خو دلم گرفت تو این خونه لعنتی
میخاستم همین فردا برم یادم اومد که انتخاب رشته نکردم
جیززززززززززز
...........................................................................................
۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد دوم


یکی از برنامه های تابستون امسالم این بود که بشینم یه عالمه کتاب بخونم حالا کتابایی که خوندم اینا بودن
  1. پیامبر .....جبران خلیل جبران
  2. عقاید یک دلقک.....هاینریش بل
  3. کوری....ژوزه ساراماگو
  4. 1984....جورج اورول
  5. مسخ...فرانس کافکا
  6. پیرمرد و دریا....ارنست همینگو

البته به دلیل نبودن کتابفروشی که کتابایی که من دوس دارم توش باشه
تو شهر خیلی کوچیک رودان
یواشکی اینا رو دانلود کردم و خوندم
یه عالمه دیگه هم هست که باید بخونمشون



۰۹ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr

بامداد اول


همه چیز درست میشه میدونم که اگه از خدا نور بخام برا روشنی راهم
 حتمن بهم میده فقظ کافیه دستمو به سمتش بلند کنم
الان همین دقیقه همین ساعت یه جور حس جادویی دارم
حس اطمینان خاطر یه جور حس امید که خیلی بیشتر از قبله
انگار که قوی شدم  انگار که الان واقعن بزرگ شدم
به این زمان نیاز داشتم برا بزرگ شدن برا رشد کردن برا خوب شدن
تو سن 21 سالگی هستم از همین چند وقته پیش دوماه قبل که تولدم شد
کاملن الان حس بزرگ شدن و بالغ یبودن میکنم
 همین یه سال قبل اینور نبود هنوز خودمو همون دختر 14 ساله ای میدونستم
که یهو و یه شبه هزار سال عذاب و ناراحتی رو کشدم از اون سن تا حالا
وای خدا کمکم کن تویی که هستی برام و میمونی همیشه باهام فقظ تو
دستمو بگیر
۰۹ تیر ۹۴ ، ۲۱:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
banoo21 hr